خنکای ختم خاطره؛ خراشی بر چهره جامعه فراموشکار
یکشنبه 2 دی 1397 - 2:25:35 PM
ایرنا
|
|
راه ترقی- ای یوسف خوشنام ما... ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما جوشی بنه در شور ما تا مِی شود انگور ما شهیدی
به نام یوسف پس از سالها به دنیا باز میگردد - به شرط سکوت- اما معلوم
نیست این بازگشته، گمشده کدام یعقوب چشم به راه است ... . تلاش ماموران
بنیاد شهید برای پیدا کردن خانواده یوسف که تنها چشمی بینا و قلبی تپنده از
همه اعضای بدن برایش مانده، بهانهای میشود تا سراغ خانواده
مفقودالاثرهای جنگ هشت ساله بروند و فاجعه آغاز میشود... . شروع هر سه
واژه عنوان اثر با حرف «خ» و پیرامتنی چون پوستر و بروشور اجرا، همه نشان
از اثری تند و تیز دارند؛ اما انتقادی که روی صحنه اجرا میشود چنان گزنده
به جامعه فراموشکاری که حالا پس از دههها پایان جنگ، قهرمانانش را فراموش
کرده، میتازد و بر صورتش زخم می زند که تصور آن از کاری که سالها پیش به
سفارش یک نهاد نگاشته شده است، محال بود. در سالهای پس از جنگ و با
ظهور ادبیات دفاع مقدس، استفاده نمادگونه از نام یوسف برای نمایش درونمایه
انتظار به کرات دیده شده است اما نمایشنامه آذرنگ که آشکارا و شاید به عمد
خالی از کلیشههای این ادبیات است، از درونمایه تکراری، داستانی تازه خلق
میکند به بیان نا مکرر منتظرانی که سالها به رنج زیستهاند و چنان به
درد خود کردهاند که ترجیح میدهند به جای دردی تازه با همان رنج قدیمی،
روزها و سالهای پایانی عمر را بگذرانند. اثر همانقدر که از کلیشههای
دفاع مقدس خالی است به همان اندازه در فرصت کوتاه مواجهه مخاطب با شخصیتها
به آثار روانی و اجتماعی جنگ بر بازماندگان مفقودان هشت سال دفاع مقدس
میپردازد. آثاری روانی و اجتماعی که در خیل آثار هنری با موضوع جنگ به
واسطه تقدس بخشیدن شعارگونه به جنگ، به شدت مورد بیتوجهی قرار گرفت؛
زخمهایی که درمان نشده رها شدند. اگر موج تقدسبخشی افراطی به جنگ را
که سالها در هنر دفاع مقدس توی ذوق میزد و حتی صدای بسیاری از هنرمندان
این عرصه را درآورده بود در نظر بگیریم، «خنکای ختم خاطره» یک واکنش کاملا
واقعی و معقول به این هنر محسوب میشود تا آنجا که روی دیگر آن انتظار مقدس
را در روان خسته و رنجور خانوادههای مفقودالاثرهای جنگ نشان میدهد. این
زخم التیام نیافته و واکاوی نشده با بالا رفتن سن والدین بیشتر رخ
مینماید؛ انتظار 27 ساله پیرمردی که سالهاست کسی «پدر» صدایش نکرده است
(پیرمرد ارمنی با بازی حمیدرضا آذرنگ)، مادر و پدری که از انتظار 27 ساله و
رنج پیری به جنون رسیدهاند (زن خوزستانی با بازی فاطمه معتمد آریا،
پیرمرد کُرد با بازی امین میری)، انتظار 27 ساله برای بازگشت عزیزی که مرگش
به باور پدری پیر و بیمار نمیگنجد و یا درد فقر پیر زن و پیرمردی (والدین
تُرک با بازی فاطمه معتمدآریا و بهنام شرفی) که بسیار دردناکتر و غیرقابل
تحملتر از رنج 27 سال انتظار است. این خو کردگان به انتظار و فراموش شده
حالا دردهای بزرگتری نسبت به بازگشت عزیزانشان دارند. «خنکای ختم خاطره»
با روایتهای کوتاه و طراحی صحنه ساده با هنرمندی، تنوع قومی (تُرک، کُرد،
ارمنی، خوزستانی) جامعه ایرانی را در شخصیتهای باورپذیر به نمایش
میگذارد و نشان میدهد که آسیبهای جنگ، سراسرِ زیست بوم نویسنده را تحت
تاثیر خود قرار داده است. این تنوع شخصیتها و گویشها با بازی هنرمندانه و
هماهنگ بازیگران و به لطف هدایت کارگردان، انسجام و یکدستی
تحسینبرانگیزی را در سراسر اثر ایجاد کرده است. هرچند که اثر در تحقق
سورئالیسم کار و حضور شهید در برخی قسمتها که با حرکتی خشک وارد صحنه و از
آن خارج میشود، چندان موفق نیست اما بخش رئال اثر با کمک شخصیتپردازی
نقشها که در تیپ محدود نشده و شخصیت خود را یافتهاند، خوب از کار درآمده
است و این همه مدیون توجه نویسنده به لایههای روانشناسانه و جامعهشناسانه
در پرداخت شخصیتهاست. شخصیتهایی که مثل لباسهایشان خاکستریاند؛ با همه
ضعفها و قوتهای یک انسان معمولی اما خرد شده زیر بار سنگین فقدان و
فراموششدگی. آذرنگ در نمایشنامه اپیزودیک خود در آغاز هر بخش با توسل
به کمدی کلام، کمدی تکرار و کمدی موقعیت، اصرار دارد مخاطب را بخنداند اما
درست همین اپیزودها که تماشاگر در آغازشان خندیده است تلخترین پایانها را
دارند. با این حال نویسنده در ارائه بیان و روایتی یک دست، جز در مواردی
که در طنز افراط و شخصیتپردازی را قربانی طنز میکند (پیرمرد تُرک)، موفق
است. همه روایتهای اصلی «خنکای ختم خاطره» با عنصر غافلگیری به پایان
میرسند و استفاده از ابعاد عاطفی در پایان هر اپیزود اتفاقی دراماتیک خلق
میکند که با نوا و ترانهای محلی به اوج میرسد؛ پس از هر روایت، زمانی به
تماشاگران داده میشود تا با آن همه رنج در تاریکی با نوایی حزنانگیز که
زنده و با نواختن آکاردئون اجرا میشود، خلوت کند. در نمایش آذرنگ،
خواسته یا ناخواسته ماموران بنیاد شهید (با بازی علی سلیمانی، مجید رحمتی و
مرتضی آقاحسینی) در حد تیپ باقی میمانند. به نظر میرسد آنها نخستین هدف
انتقاد نویسنده باشند اما انتقاد به آنان که برای شغل و حرفه رسیدگی به
امور خانوادههای شهدا و ایثارگران حقوق دریافت میکنند، محدود نمیشود.
خوشمان بیاید یا نه، آنها اصلا مخاطب «خنکای ختم خاطره» نیستند؛ مخاطب اصلی
نمایش ما هستیم. آدمهای عادی و البته فراموشکار. شاید وظیفه نهادهای مشخصی
رسیدگی به امور خانوادههای شهدا باشد اما وظیفه انسانی ما هم بوده که در
این سالها سراغی از آنها میگرفتیم شاید تنها آرزویشان این بود که «پدر
جان» صدایشان میکردیم.
http://www.RaheNou.ir/fa/News/52672/خنکای-ختم-خاطره؛-خراشی-بر-چهره-جامعه-فراموشکار
|